کم کم که به روزهای اخر سال نزدیک میشیم حس و حال عجیبی به دلم رخ میده ... بی درنگ دلم به یادت می افته ... به یاد حماسه افرینی مردانت در غربت خاکی کربلایی می افته ... به یاد غروب های با صفایی که دل در طلوع دوباره ان جان دوباره خواهد بخشید ... به یادانها که به اشتیاق رسیدن به مقصد عشق و سر منزل مقصود بهانه را در تو دیدند ... به یاد شبهایی که مردانت در نماز شبهایشان از عمق جان با معبود خود عشق بازی می کردند ... به یاد سنگرهایی که نمی دانند با زبان بی زبانی بگویند بر سربازان خمینی (ره) چه گذشت ... به یاد ان مردان عاشورایی که با ذکر یا حسین (ع) خود دشمن بعثی را انچنان در سرزمینت به خاک و خون کشیدند ... به یاد سردارانت که می افتم بغض دلم را می شکند و مجال سخن را از زبانم می رباید ... ای شلمچه هرکز از یادمان نمی رود سردارانت بار دگر به ندای هل من ناصر ینصرنی مولایشان گوش فرا دادند و نگذاشتند وجبی از خاک مقدس میهنشان که جای خون لاله های بسیاری در ان نقش بسته بود به دست انهایی بیفتد که هزاران سال پیش خون بر دل فرزندان مولایمان علی (ع) کردند ... یادشان بخیر ... ستاره ها رفتند و ما را همدم غربت و زرق و برق های شهر رنگین با جاذبه هاو لذت های دروغین نمودند ... ای شلمچه امسال نیز همراه با کاروان راهیان سرزمینت با دلهایی پر از یادگاری از همرزمانت دوباره خواهیم امد . منتظر باش .
کلمات کلیدی :
» نظر